شهیدرضانادری

 

شهید رضا نادری، زاده سال 1346 در شهر شاهرود كه هم زمانی به دنیا آمدنش با میلاد امام هشتم (ع) سبب شد تا نام رضا را برایش انتخاب كنند.
رضا از آن دست انسان هایی است كه هرچقدر بیشتر درموردش جستجو می كنی، بیشتر می فهمی كه هیچ چیز از او نمی دانی. او ورزشكار، هنرمند و نویسنده ای خوش ذوق بود. دست نوشته هایش تنها حسی لطیف ناشی از ارتباطی خالصانه با معبودی حقیقی را به هر خواننده ای منتقل می كند.
درباره دلاوری های او صحبت های بسیار شده است. هم رزمانش می گویند رضا نادری از دیدگاه تأثیرگذاری اش در عملیات مرصاد، همان حسین فهمیده است كه این بار به جای خرمشهر در كرمانشاه ایفای نقش می كند.
بعد از ظهر یكی از روزهای گرم تیرماه مهمان مادر و دو خواهرش بودم. برخورد مهربانانه آنان به قدری صمیمی بود كه گویی سال ها تو را می شناسند. به همین دلیل این مصاحبه به گفت وگویی دوستانه برای بیان خاطراتی بدل شد كه بیش از 30 سال از روی دادن آنها می گذرد.
رضا فرزند سوم است دو خواهر و سه برادر دارد. خانواده اش چند ماهی است پدر بزرگوارشان را نیز از دست داده اند.
گذر زمان سبب رنگ باختن بسیاری از خاطرات از ذهن مادر شده بود اما دو خواهرش به كمك آمده و سبب یادآوری آن ها شدند.
در كنار شیرینی خاطرات خوش كودكی، این یادآوری در برخی لحظات برای هركدام و به خصوص مادرشان، بسیار دردناك بود. مادر است دیگر ،مگر می شود تكرار لحظات از دست دادن جگرگوشه اش برایش خوشایند باشد؟
به هر حال از لابه لای ورق خوردن ذهن آنان به نكات متعددی از شخصیت رضا دست پیدا كردم؛ و من كه هیچ گاه زندگی دوران جنگ را درك نكرده ام مدام در ذهنم جای مهره های این بازی را با خود و برادر و خواهرانم جا به جا میكردم و آن وقت بود كه می توانستم تنها لحظه ای از آنچه كه به هر خانواده شهید در این سال ها گذشته را فقط كمی بیشتر درك كنم.
دردناك تر این است كه با عبور از آن سال های سخت، دوباره دست تقدیر جوانان این مرز و بوم را به سوی میدان های نبرد می كشاند تا برای دفاع از اعتقاد و میهن اما این بار در غربت، از تمام دلبستگی های خود در این دنیا چشم بپوشند.
یك دست لباس سبز پاسداری، سه پیراهن، یك دفتر، عصا و تعدادی عكس با گذشت 28 سال از شهادت رضا، یادگاران به جا مانده او برای خانواده اش هستند. سادگی حتی در پوشش او نیز قابل درك است. خواهرش می گفت: رضا همین چند دست لباس را بیشتر نداشت و به همین دلیل همیشه مایه تعجب خانواده بود.
اما آن چیز كه هنگام دیدن لباس ها و وسایلش تعجب برانگیز است، تمیزی آن هاست. پیراهن هایش به اندازه ای نو هستند كه با نگاه اول باور به اینكه نزدیك 30 سال در گوشه ای نگه داشته شده باشند، ممكن نیست. كسی چه می داند؛ شاید بیراه نباشد كه بگویم همانطور كه شهیدان زنده اند، یادگارهایشان هم نو نوارتر از همیشه هستند.
مادرش از دو تومان حقوقی می گفت كه رضا هر ماه جمع می كرد و به خانواده های همرزمان نیازمندش در روستاهای دور دست می رساند و در این بین ذره ای برای خودش خرج نمی كرد.
جبهه را از 16 سالگی دیده است. هربار اعزام در این سال ها نشانه ای را به یادگار بر بدن او می گذاشته و هر بار نیز تا زمان رسیدن به بهبودی نسبی به خانه برنمی گشته است.
خواهرش دلیل این رفتن های پیاپی را از زبان او می گوید: 'همه كه نمی توانیم درس بخوانیم. الان كه زمان جنگ است باید جنگید.'
می گفتند از همان ابتدا بدون اجازه خانواده برای رفتن به جبهه فرار می كرده است. خواهر كوچك تر داستان نخستین اعزام او را این گونه تعریف می كند: بار اول پدرم به همراه دوستش تا اهواز به دنبال او رفتند كه برگردد. روی پل اهواز، پدرم این طرف و رضا آن طرف ایستاده و به او گفته بود كه من راه خود را انتخاب كردم.
اما آخرین اعزام تنها سفری است كه با خداحافظی از خانواده و رضایت پدر و مادر همراه بوده است.
خواهرش در این باره نیز می گوید: قطع نامه را كه امضا كردند گریه می كرد. مادر كه به سراغش رفت، رضا به او گفت 'مادر، این جنگ، جنگ حسینی نیست، حسنی است.' من آن موقع معنی حرفش را نفهمیدم و حالا تازه متوجه منظورش می شوم.
مژگان نادری ادامه می دهد: آخرین بار كه خیال همه از تمام شدن جنگ راحت بود پدرم رضا را بغل كرد، به پشتش زد و گفت: 'برو پسرم؛ برو و مردانه بجنگ!'. رضا هم كه یك پاشنه پایش در عملیات قبلی از بین رفته بود با عصا و دمپایی عازم جبهه شد. از خانه كه بیرون می رفت چهار پنج بار هم برگشت و گفت: 'كاری ندارید؟'
هوش و ابتكار شهید نادری به قدری بود كه با وجود داشتن سن كم در واحد اطلاعات عملیات خدمت می كرده و نقشه های بسیاری نیز در عملیات های گوناگون برای نابودی دشمن كشیده است. خواهرش در این باره می گوید: هر وقت از جبهه می آمد چیزی از كارهایی كه انجام می داد تعریف نمی كرد و ما هم فكر می كردیم او یك بسیجی ساده است كه پشت جبهه فعالیت می كند. پس از شهادت هریك از دوستانش خاطره ای از او تعریف می كردند و ما تازه آن موقع فهمیدیم رضا چه می كرده است.
وی اضافه می كند: همیشه می گفت عراقی ها عرضه ندارند من را شهید كنند و آخر نیز به دست منافقان به شهادت رسید.
یكی دیگر از ویژگی های رضا، توجه خاص او به انجام فرایض دینی است. خانواده اش می گویند نماز شبش هیچ گاه ترك نمی شد و پای جانماز نیز مدام گریه می كرد.
این نكته در وصیت نامه او نیز دیده می شود. آن جا كه خواهر و برادرانش را به ادای نماز، خمس و زكات دعوت می كند: 'كمی از وقت روزانه خود را به امورات معنوی و عبادت اختصاص دهید. كمی از عمر خود را به نماز و طاعت و بندگی آن معبودی كه غفلت از او باعث كنار زدن ما از طرف او می شود صرف كنیم و وای به حال بنده ای كه خداوند او را به حال خود بسپارد.'
وصیت نامه او در صفحات آخر دفتری است كه از ابتدا تا انتهایش كه ورق می زنی نام یك شهید بالای هر صفحه آن نوشته شده است. شهید عبدالهادی قرغی، شهید محمد طاهری، شهید حسن رحمانی نیا، ... .
دفتری ساده با جلدی روزنامه ای كه تمام زمان های ماندن در خانه را با ثبت دل نوشته هایش در آن می گذرانده و روی جلد دفتر نوشته است: 'بدون اجازه خوانده نشود'.
بالای صفحه وصیت نامه ای را كه 581 روز پیش از شهادتش نوشته، جمله 'وصیت نامه فقط توسط اعضای خانواده خوانده شود' با خطی ریز به چشم می خورد و پایان آن نیز با نام «عبدالعاصی رضا نادری» امضا شده است.
مكان به خاك سپردنش نیز داستانی متفاوت دارد. گفته بوده پس از شهادت او را بالای سر دوست شهیدش علی كرباسی به خاك بسپارند و دقیقا این خواسته او اجابت می شود. نه اینكه قبرش را از قبل خریده باشد، جایگاهی كه برای خود انتخاب كرده بود تا زمان شهادتش خالی می ماند.
سنگ قبر شهید نادری در گلزار شهدای شاهرود حال و روزی متفاوت دارد. بنابر وصیت خودش روی آن این گونه نوشته اند:
ای برادر به كجا می‌روی، كمی درنگ كن! آیا با كمی گریه و خواندن یك فاتحه بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را كه با رفتن خود بر دوش تو گذاشته‌ایم فراموش خواهی كرد یا نه؟ ما نظاره گر خواهیم بود كه تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی كرد
.

شهید سيد محمد تقي حسيني

 

 

 

از تولد تا شهادت

 سيد محمد تقي حسيني  فرزدد مير علي از خانواده ي سادات متولد هفتم آبان 1344 در يكي از روستاهاي گنبد كاوس به نام قوينلي در يك خانواده اي متوسط و متدين به دنيا  آمد .

اين روستا از مردمان فارس و تركمن تركيب شده و دريك اتحاد و انسجام بسيار خوب در كنار هم درصلح وصفا زندگي مي كنند . چون خانواده ي سيد تقي حسيني از سادات اين روستا مي باشند  ،

در اين روستا  داراي احترام  خاص بودند و همه ي اها لي به ديده ي احترام به آن ها  نگاه مي كردند .به اين خاطر سيد محمد تقي نيز از همان كودكي طوري تربيت شد كه دائم مراقب رفتار و كردار خويش بود و سفارش خانواده در نحو ه ي رفتار او تاثير شگرفي گذاشت .

تحصيلات ابتدايي را درهمان روستا و تحصيلات راهنمايي را در مدرسه ي بسكي  درشهر گنبد به پايان رساند و در اين مدت هر گز درتحصيلات خود كوتاهي نكرد و از دانش آموزان خوب مدرسه بود . فاصله ي شهر و روستا را هر روز از خانه تا  سر خط با پاي پياده طي مي كرد و در جنب و جوش هاي كودكانه ي  آن ها خستگي  اين مسير به چشم ديد ه نمي شد و روز هاي پر خاطره و لذت بخش اين روزها را با خوراكي  هاي  دست پخت  مادر و نان محلي و پول اندك تو جيبي  پشت سر گذراند .

وارد دبيرستان  كه شد . درس را بسيار جدي  پي گير شد و در كنار درس به  مطالعه ي كتاب هاي غير درسي  پرداخت و فكر و استعداد هاي نهفته ي او شكوفا گرديد .مطالعه ي كتا ب هاي مذهبي اورا  به مسجد و دسته هاي عزا داري كشاند و حضور فعال در اين مكان ها احترام  اورا  دربين عامه  بيشتر كرد و از كمك به كار هاي مردمي  لذت مي برد و هميشه در اين موارد در صف اول قرار داشت و اهالي هم سيد محمد را  براي  كار هاي عمومي پذيرفته بودند .

 يكي از ويژگي بارز سيد محمد تقي شجاعت وي بود كه اين ويژگي از همان كودكي در اوبود و بيشتر هم به اين لقب او را مي شناختند و همين روحيه باعث شده بود كه وي در بيان حرف و لهجه رك باشد و هر حرفي را بدون ترس و فكر به عواقب آن مي گفت . به اين خاطر اهالي روستا او را دوست داشتند .

در قبل از انقلاب ، از ياران با وفاي امام بود و در پخش اعلاميه و درتظاهرات حضور فعال داشت و بعد از انقلاب هم بيكار ننشست و اولين كاري كه با دوستانش انجام داد ،مسجد روستا را با تا سيس پايگاه بسيج فعال تر ازقبل كرد و فعاليت آن ها به صورت گسترده ادامه يافت . در اين پايگاه جمع آوري كمك هاي مردمي و تبليغ براي اعزام نيرو ، آموزش هاي نظامي در رديف با لايي قرار داشت .

سيد محمد تقي به اينهم قا نع شد و آرام نگرفت . در سال دوم راهنمايي درس مي خواند و از همان مدرسه به صورت داوطلب به جبهه اعزام شد و آموزش هاي نظامي را با آموزش هاي ويژه كاملتر كرد و پس از آن در منطقه ي موسيا ن به خدمت پرداخت و درعمليات مختلف حضور داشت ، تا اين كه در تاريخ سی ام آبان 1362  به درجه رفيع شهادت نا ئل آمد و نام نيك حود را درروستاي  قوينلي  براي هميشه زنده ساخت .

 

شهید رضا ترابی

 

شهید رضا ترابی سال 1336 به دنیا آمد رضا در زادگاهش شهر تهران به رشد کرد و با مشكلات و سختی‌های قشر مستضعف و محلات جنوب شهر تهران از كودكی آشنا شد. شهیداز كودكی تحت تأثیر تربیت خانوادگی با ارزش‌های اسلامی آشنا شد.

تحصیلات ابتدایی را با همه سختی‌های اجتماعی و مشكلات مادی پشت سر نهاد. سیزده ساله بود كه اراده الهی بر این قرار گرفت تا پدرش رخت از جهان بربندد و رضا در كنار همه مشكلات ، با طعم تلخ یتیمی نیز دست و پنجه نرم كند. سال 1356 دوره متوسطه را به پایان رساند و در همان سال در رشته مهندسی برق دانشگاه تهران به ادامه تحصیل مشغول شد.

شخصیت رضا در مساجد و هیئت‌های مذهبی شكل گرفته و از او جوانی مؤمن، شایسته، باغیرت و درایت ساخته بود.

شهید همواره سخن حق بر زبان جاری می‌ساخت و دنبال حقیقت را می‌گرفت و هرگز پی امیال شخصی و نفع فردی خود نبود. او با قرآن اُنس عجیبی داشت و سیره ائمه هدی (ع) را الگوی عملی خود ساخته بود.


شهید ترابی و مبارزه علیه طاغوت


با اوج‌گیری قیام مردمی تحت رهبری حضرت اما م خمینی (ره)، شهید رضا ترابی كه جوانی متعهد و انقلابی بود ، با مرجعیت و روحانیت آشنایی كامل داشت، به صف مبارزان انقلابی پیوست و با شركت گسترده در راهپیمایی‌ها، خشم انقلابی خود را از عصیان‌گری‌های دست نشانده آمریكا در كشور نشان داد.

او با تهیه اعلامیه و سخنرانی‌های حضرت امام راحل، آن را در میان مردم، جوانان و قشر دانشگاهی توزیع می‌كرد.

در تظاهرات پر خروش مردم در اوج انقلاب، حضوری چشم‌گیر داشت و بدون هیچ واهمه‌ای در برابر دیدگان جلادان پهلوی، شعار مرگ بر شاه سر می‌داد.


شهید ترابی پس از پیروزی انقلاب اسلامی


با پیروزی انقلاب اسلامی و تشكیل انجمن اسلامی دانشگاه، همكاری خود را با این تشكل انقلابی آغاز كرد و نقش مؤثری در اسلامی كردن محیط دانشگاه‌ محل تحصیل خود داشت.

اواخر سال 1358 با شناختی كه از حزب جمهوری اسلامی پیدا كرده بود به عضویت آن درآمد و با كوشش‌های ارزنده‌ای كه از خود در شاخه دانشجویی حزب نشان داد، پس از مدتی مسئولیت قسمت تبلیغات شاخه دانشجویی را پذیرفت و منشاء خدمات فراوانی شد.

سرانجام در شامگاه هفتم تیر، شهادت در راه خدا را با استقبال پذیرا شد و به دوستان شهید خود در آسمان‌ها پیوست.


صداقت در گفتار و كردار ویژگی‌ بارز شهید


رضا از كودكی به صفات پسندیده اخلاقی متصف بود و همگان او را به ویژگی‌هایی كه داشت تحسین می‌كردند . وی تحت تربیت خانوادگی و كسب آموزش‌های اسلامی، همواره در گفتار و كردارش صادق بود.

شهید مصداق این حدیث شریف بود كه می‌فرماید: سر آغاز ایمان تخلق به اخلاق حمیده و خودآرایی به زیور راستی است».

هرگز برای پیشبرد كارهای خود، غیر حق سخن نگفت و با صداقتی كه داشت در دل‌ها نفوذ می‌كرد.

در مباحثه‌های دانشجویی با افكار مختلف، به مهربانی و صداقت رفتار می‌كرد و با این شیوه خیلی از تبلیغات سوء افراد سست عنصر را خنثی می‌نمود.


 

حجت‌الاسلام والمسلمین سیدکاظم موسوی فرزند میرزا موسی در سال ۱۳۱۴ ه.ش در روستای حسین‌آباد شهر میامی از توابع شهرستان شاهرود دیده به جهان گشود. شش ساله بود که راه مکتب‌خانه را پوئید. در حالی که به خواندن قرآن مجید مشغول بود سعی می‌کرد سوره‌های کوچک را نیز حفظ کند. در همان دوران خواندن و نوشتن، بخشی از مقدمات دروس حوزوی را نیز فراگرفت. پدر بزرگش که از روحانیون با تقوای منطقه بود، توجه خاصی به سیدکاظم داشت و امور تحصیلی وی را با دقت زیر نظر گرفت. او همواره نوه‌اش را تشویق می‌کرد تا آیات قرآن و بعضی خطبه‌های نهج‌البلاغه و برخی متون اسلامی را حفظ کند.
در سیزده سالگی برای ادامه تحصیل علوم حوزوی عازم مشهد مقدس شد. شرح لمعتین را نزد حاج میرزا محمود مدرس و رسائل و کفایتین را نیز در محضر مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی آموخت. درس خارج را ابتدا در محضر میرزا جوادآقا تهرانی فراگرفت و بعد از آمدن مرحوم آیت‌الله العظمی میلانی(ره) به مشهد، در محضر ایشان زانوی ادب به زمین زد و مشغول فراگیری فقه آل محمد(ص) شد. او در زمره طلاب با توان و مستعد درس استاد بود و هر روز پس از خروج از محضر استاد، دروسی را که فراگرفته بود به عربی می‌نوشت. به واسطه همین جدیت و توانایی که داشت از سوی آیت ‌الله میلانی برای تقریر بیانات و دروس ایشان انتخاب شد.
شهید موسوی پس از ازدواج با دختر عموی خود به تهران سفر کرد و تلاش نمود با کسب روزی حلال از اتکای خود به دیگران بکاهد.
در اوایل ماه مبارک رمضان سال ۱۳۳۶ ه .ش ، نخستین فرصت شغلی برای او پدیدار شد و از او برای همکاری با انتشارات کتب اسلامی دعوت به عمل آمد. او ابتدا به تصحیح جلد اول تا چهاردهم و حاشیه‌نویسی و تصحیح و تخریج جلدهای ۳۵ تا ۴۲ کتاب بحارالانوار روی آورد. حجت‌الاسلام والمسلمین سیدکاظم موسوی عاشق شهادت بود و آن را راه سعادت می‌دانست و سرانجام با پیکری آغشته به خون، در شامگاه هفتم تیر سال ۱۳۶۰ ه.ش در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به دست منافقین به شهادت رسید و با شهادتش رسوایی ابدی را برای منافقین برجا گذاشت.

از تولد تا شهادت

 سيد محمد تقي سيني  فرزند مير علي از خانواده ي سادات متولد هفتم آبان 1344 در يكي از روستاهاي گنبد كاوس به نام قوينلي در يك خانواده اي متوسط و متدين به دنيا  آمد .

اين روستا از مردمان فارس و تركمن تركيب شده و دريك اتحاد و انسجام بسيار خوب در كنار هم درصلح وصفا زندگي مي كنند . چون خانواده ي سيد تقي حسيني از سادات اين روستا مي باشند  ،

در اين روستا  داراي احترام  خاص بودند و همه ي اها لي به ديده ي احترام به آن ها  نگاه مي كردند .به اين خاطر سيد محمد تقي نيز از همان كودكي طوري تربيت شد كه دائم مراقب رفتار و كردار خويش بود و سفارش خانواده در نحو ه ي رفتار او تاثير شگرفي گذاشت .

حصيلات ابتدايي را درهمان روستا و تحصيلات راهنمايي را در مدرسه ي بسكي  درشهر گنبد به پايان رساند و در اين مدت هر گز درتحصيلات خود كوتاهي نكرد و از دانش آموزان خوب مدرسه بود . فاصله ي شهر و روستا را هر روز از خانه تا  سر خط با پاي پياده طي مي كرد و در جنب و جوش هاي كودكانه ي  آن ها خستگي  اين مسير به چشم ديد ه نمي شد و روز هاي پر خاطره و لذت بخش اين روزها را با خوراكي  هاي  است پخت  مادر و نان محلي و پول اندك تو جيبي  پشت سر گذراند .

وارد دبيرستان  كه شد . درس را بسيار جدي  پي گير شد و در كنار درس به  مطالعه ي كتاب هاي غير درسي  پرداخت و فكر و استعداد هاي نهفته ي او شكوفا گرديد .مطالعه ي كتا ب هاي مذهبي اورا  به مسجد و دسته هاي عزا داري كشاند و حضور فعال در اين مكان ها احترام  اورا  دربين عامه  بيشتر كرد و از كمك به كار هاي مردمي  لذت مي برد و هميشه در اين موارد در صف اول قرار داشت و اهالي هم سيد محمد را  براي  كار هاي عمومي پذيرفته بودند .

 

 يكي از ويژگي بارز سيد محمد تقي شجاعت وي بود كه اين ويژگي از همان كودكي در اوبود و بيشتر هم به اين لقب او را مي شناختند و همين روحيه باعث شده بود كه وي در بيان حرف و لهجه رك باشد و هر حرفي را بدون ترس و فكر به عواقب آن مي گفت . به اين خاطر اهالي روستا او را دوست داشتند .

در قبل از انقلاب ، از ياران با وفاي امام بود و در پخش اعلاميه و درتظاهرات حضور فعال داشت و بعد از انقلاب هم بيكار ننشست و اولين كاري كه با دوستانش انجام داد ،مسجد روستا را با تا سيس پايگاه بسيج فعال تر ازقبل كرد و فعاليت آن ها به صورت گسترده ادامه يافت . در اين پايگاه جمع آوري كمك هاي مردمي و تبليغ براي اعزام نيرو ، آموزش هاي نظامي در رديف با لايي قرار داشت .

سيد محمد تقي به اين هم قا نع شد و آرام نگرفت . در سال دوم راهنمايي درس مي خواند و از همان مدرسه به صورت داوطلب به جبهه اعزام شد و آموزش هاي نظامي را با آموزش هاي ويژه كاملتر كرد و پس از آن در منطقه ي موسيا ن به خدمت پرداخت و درعمليات مختلف حضور داشت ، تا اين كه در تاريخ سی ام آبان 1362  به درجه رفيع شهادت نا ئل آمد و نام نيك حود را درروستاي  قوينلي  براي هميشه زنده ساخت .

از تولد تا شهادت

 

 سيد محمد تقي حسيني  فرزدد مير علي از خانواده ي سادات متولد هفتم آبان 1344 در يكي از روستاهاي گنبد كاوس به نام قوينلي در يك خانواده اي متوسط و متدين به دنيا  آمد .

اين روستا از مردمان فارس و تركمن تركيب شده و دريك اتحاد و انسجام بسيار خوب در كنار هم درصلح وصفا زندگي مي كنند . چون خانواده ي سيد تقي حسيني از سادات اين روستا مي باشند  ،

در اين روستا  داراي احترام  خاص بودند و همه ي اها لي به ديده ي احترام به آن ها  نگاه مي كردند .به اين خاطر سيد محمد تقي نيز از همان كودكي طوري تربيت شد كه دائم مراقب رفتار و كردار خويش بود و سفارش خانواده در نحو ه ي رفتار او تاثير شگرفي گذاشت .

تحصيلات ابتدايي را درهمان روستا و تحصيلات راهنمايي را در مدرسه ي بسكي  درشهر گنبد به پايان رساند و در اين مدت هر گز درتحصيلات خود كوتاهي نكرد و از دانش آموزان خوب مدرسه بود . فاصله ي شهر و روستا را هر روز از خانه تا  سر خط با پاي پياده طي مي كرد و در جنب و جوش هاي كودكانه ي  آن ها خستگي  اين مسير به چشم ديد ه نمي شد و روز هاي پر خاطره و لذت بخش اين روزها را با خوراكي  هاي  دست پخت  مادر و نان محلي و پول اندك تو جيبي  پشت سر گذراند .

 

وارد دبيرستان  كه شد . درس را بسيار جدي  پي گير شد و در كنار درس به  مطالعه ي كتاب هاي غير درسي  پرداخت و فكر و استعداد هاي نهفته ي او شكوفا گرديد .مطالعه ي كتا ب هاي مذهبي اورا  به مسجد و دسته هاي عزا داري كشاند و حضور فعال در اين مكان ها احترام  اورا  دربين عامه  بيشتر كرد و از كمك به كار هاي مردمي  لذت مي برد و هميشه در اين موارد در صف اول قرار داشت و اهالي هم سيد محمد را  براي  كار هاي عمومي پذيرفته بودند .

 

 يكي از ويژگي بارز سيد محمد تقي شجاعت وي بود كه اين ويژگي از همان كودكي در اوبود و بيشتر هم به اين لقب او را مي شناختند و همين روحيه باعث شده بود كه وي در بيان حرف و لهجه رك باشد و هر حرفي را بدون ترس و فكر به عواقب آن مي گفت . به اين خاطر اهالي روستا او را دوست داشتند .

 

در قبل از انقلاب ، از ياران با وفاي امام بود و در پخش اعلاميه و درتظاهرات حضور فعال داشت و بعد از انقلاب هم بيكار ننشست و اولين كاري كه با دوستانش انجام داد ،مسجد روستا را با تا سيس پايگاه بسيج فعال تر ازقبل كرد و فعاليت آن ها به صورت گسترده ادامه يافت . در اين پايگاه جمع آوري كمك هاي مردمي و تبليغ براي اعزام نيرو ، آموزش هاي نظامي در رديف با لايي قرار داشت .

 

سيد محمد تقي به اين هم قا نع شد و آرام نگرفت . در سال دوم راهنمايي درس مي خواند و از همان مدرسه به صورت داوطلب به جبهه اعزام شد و آموزش هاي نظامي را با آموزش هاي ويژه كاملتر كرد و پس از آن در منطقه ي موسيا ن به خدمت پرداخت و درعمليات مختلف حضور داشت ، تا اين كه در تاريخ سی ام آبان 1362  به درجه رفيع شهادت نا ئل آمد و نام نيك حود را درروستاي  قوينلي  براي هميشه زنده ساخت .

 

 

شهید هوشنگ طاهری- فرزند قدرت الله- تاریخ تولد: 1/7/1347- تاریخ شهادت: 4/1/1365- محل شهادت: فاو- محل خاکسپاری: گلزار شهدای شاهرود. شهادت، هدیه ایست از طرف خداوند تبارک و تعالی ، برای کسانی که لایق هستند. این گفته ٔ امام ، پیامی بود برای همه ٔ جوانانی که صدای غرش توپ و تانک ِ دشمن را می شنیدند... جوانانی چون: شهید هوشنگ طاهری. ابتدای مهرماه سال 47 بود که به دنیا آمد. پدرش قدرت الله طاهری، کارمندی مومن و متدین، و پدری مهربان بود که فرزندان را به مسیر صحیحی هدایت می کرد و همواره سعی داشت ، از آنان افرادی مفید و معتقد بسازد. هوشنگ طاهری دروان ابتدایی را در دبستان طالقانی سپری کرد و پس از گذراندن دوراه ٔ راهنمایی ، در رشته ٔ برق ادامه ٔ تحصیل داد.او که عضو انجمن اسلامی دبیرستان و پایگاه مقاومت شهیدبازوی و پایگاه حفاظت ِ نماز جمعه بود، همان روزها زمزمه ٔ عزیمت ِ جوانان به جبهه را شنید و بنا به فرمان امام برای دفع ِ تجاوز دشمن ، به پا خاست. او ابتدا به عنوان نیروی آموزشی به پادگان شهید کلاهدوز سمنان اعزام شد و دورهٔ عمومی آموزشی ِ بسیج را در همانجا گذراند و سپس به جبههٔ مرهان رفت و سه ماه در خط پدافندی ِ مهران، مشغول پاسداری از میهن بود. پس از مدتی به شاهرود برگشت و ادامه تحصیل داد. اما دوباره به جبههٔ جنوب رفن و در عملیات کربلای یک شرکت کرد. هوشنگ طاهری برای بار سوم به فاو رفت و این آخرین اعزام او به جبههٔ پاسداری از میهن بود... یکی از همرزمان شهید هوشنگ طاهری روایت می کند: "به همراه گروهی از بسیجیان ِ آموزشی ، در منطقه ٔ مهران بودیم. یک شب به پیشنهاد برادران ِ عملیات به دشمن پاتک زدیم و آنها نیز در پاسخ، ما را زیر حملات توپخانه قرار دادند سنگرهای زیادی ویران شده بودند که دیدیم در داخل یکی از سنگرخا جوان 16-17 ساله ای مشغول خواندن نماز شب است. او پس از اتمام نماز از سنگر بیرون آمد و ضمن ِ دلگرمی دادن به سایر رزمندگان، مشغول ِ دفاع شد."ابتدای اسفند 64 بود که برای آخرین بار با خانواده خداحافظی کرد و راهی ِجبهه شد. فاو ، سرزمین ِ سراسر رزم و جهاد بود و فرزندان ایران اسلامی، به جهاد و مبارزه ، معنای ِ بلند تری بخشیده بودند.نیروهای عراقی در حال ِ پاتک بودند............ تیربارچی بطور مداوم در حال ِ فعالیت بود که با اصابت ِ تیری به شهادت رسید. هوشنگ طاهری ، این جوان ِ هجده ساله که به عنوان کمک تیربارچی ، در فاو حضور داشت، پشت تیربار رفت. او در ذهن ِ خویش به میهنی آباد و آزاد ، در سایه ٔ اسلام می اندیشید و راه ِ همرزمان را دامه می داد. صبحگاه چهارم فروردین دمیده بود که او به شهادت رسید و لاله ای شد در لاله زار ایران ِ اسلامی. شهید هوشنگ طاهری در وصیتنامه اش نوشته است: " همهٔ ما روزی بسوی خدا بازخواهیم گشت .پس چه بهتر که این راه را انتخاب کنیم . چون ما خود را پیرو امام حسین ع می دانیم . پس باید رهرو ایشان بوده، حسین گونه زندگی کنیم و حسین گونه به شهادت برسیم.شما نیز راه شهدا را ادامه دهید و هیچ وقت امام را تنها نگذارید." شهید هوشنگ طاهری پس از شهادت، در گلزار شهدای شاهرود به خاک سپرده شد.

شهید «حسین تابَسته»، نخستین شهید مدافع حرم شهرستان شاهرود است که در دوران دفاع مقدس از قافله شهدا جا ماند و سالها بعد در بیست و یکم شهریورماه 1393 در «ریف» دمشق به یاران شهیدش پیوست.شهید «تابستَه» متولد دوزادهم خرداد 1346 در «مهدی شهر» سمنان که در اولین اعزام خود به سوریه پس از 14 روز به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای شاهرود آرام گرفت.

 

شهربانو حجاری، همسر شهید تابَسته در آستانه چهارمین سالگرد شهادت این شهید مدافع حرم در گفت و گو با نوید شاهد درباره نحوه آشنایی و سلوک شهید در زندگی اظهار کرد: سال 1369 به واسطه خواهر شهید، با ایشان آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم. حسین آقا پیش از ازدواج به شغل بَنایی مشغول بود. بعد از ازدواج به راه آهن رفت اما دوباره به کار بنایی برگشت. یک مدت گذشت تا این که سال 1372 وارد سپاه و در پادگان «10 محرم» شاهرود مشغول به کار شد. ایشان در گروه پدافندهوایی سپاه بود.

همسر شهید تابَسته افزود: با آغاز جنگ سوریه، به آنجا رفت. آن زمان شناخت زیادی از جنگ سوریه نداشتیم. پیش از اعزام به من گفت «می خواهم 45 روز به ماموریت بروم و اگر خبری از من نشد، جای نگرانی نیست.». شنیده بودم که ماموریت های سوریه 45 روزه است از شهید پرسیدم می خواهی آنجا بروی؟ انکار کرد اما شک داشتم.

وی با بیان این که همسرم هشتم شهریور به سوریه اعزام شد و دو هفته بعد در تاریخ بیست و یکم شهریور 1393 به شهادت رسید، گفت: شهید تابَسته در اولین اعزام شهید شد. محل شهادت ایشان در مکانی پشت حرم حضرت زینب (س) بوده است. آن طور همکاران شهید می گویند، ایشان پشت توپ بوده و ترکش به پهلویش اصابت می کند. پیکر مطهر شهید، بعد از 2 روز به ایران آمد. شهید دوران سربازی را در جنگ تحمیلی گذراند و همیشه غبطه می خورد که چرا همراه با دوستانش به شهادت نرسیده است.

حجاری در ادامه از زندگی شخصی شهید اظهار کرد: ثمره ازدواجمان دو دختر است. دختر اولمان «فاطمه» نام دارد که پیش از شهادت پدر ازدواج کرد و یک فرزند دارد. «مائده» خانم فرزند دیگرمان است که هنگام شهادت پدر 6 ساله بود و امسال به کلاس چهارم دبستان می رود.

وی اضافه کرد: شهید تابَسته از دروغ متنفر بود. می گفت «حاضرم از حرف راست ناراحت شوم اما دروغ نشنوم.» به دخترهایمان سفارش می کرد در زندگی راستگو و درستکار باشید. شهید هنگامی که مسولیتی را می پذیرفت، آن را به سرانجام می رساند و هیچ گاه دست از تلاش برنمی داشت. به حلال و حرام نیز بسیار اهمیت می داد.

محمدرضا دستواره، در سال 1338، در تهران به دنیا آمد. وی دوران دبستان خود را در مدرسه ایی به نام باغ آذری گذراند. دیپلم خود را با کسب نمرات عالی به پایان رساند.
دوران نوجوانی محمدرضا دستواره مصادف با آغاز مبارزات انقلاب اسلامی بود و وی نیز در این تظاهرات و اعتراضات مردمی حضوری فعال داشت و چندین بار نیز توسط عوامل رژیم شاهنشاهی دستگیر شده بود. سال 1357 مصادف با پایان تحصیلات دوره متوسطه محمدرضا بود. او نه تنها در این سال فعالانه در تظاهرات و اعتراضات عمومی علیه رژیم شاه شرکت می کرد، بلکه دوستان همکلاسی خود را نیز برای شرکت در این اعتراضات تشویق می نمود. در 14 آبان همین سال ، در دانشگاه تهران دستگیر و روانه زندان شد. ولی هنگام ورود امام خمینی (ره) به ایران، فعالانه در مراسم استقبال از امام (ره)، شرکت داشت و مسئولیت امنیت قسمتی از میدان آزادی را به عهده گرفت.
محمدرضا دستواره، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به منظور پاسداری از دستاوردهای انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و بعد از مدتی به جمع سپاهیان پاسدار پیوست و بلافاصله داوطلبانه طی ماموریتی عازم کردستان شد. وی به همراه فرماندهانی چون: شهید چراغی و حاج احمد متوسلیان، به مقابله با گروهک های ضد انقلابی پرداخت و بعد از آزادسازی شهر مریوان به همراه آنان وارد شهر مریوان شد. محمدرضا در این شهر جنگ زده مسئولیت تامین کالاهای ضروری مردم را به عهده گرفت و در کنار این ماموریت، در روزهای عملیات، با عوامل ضد انقلابی مستقر در قله های مریوان می جنگید. همچنین، او مدتی در محور مریوان به فرماندهی پاسگاه شهدا منصوب شد.
زمانی که سردار متوسلیان مامور تشکیل تیپ محمد رسول الله (ص) شد، دستواره همراه سایر همرزمانش از مریوان عازم جبهه های جنوب شدند و در آنجا به علت مهارت در جذب نیرو، وظیفه تشکیل واحد پرسنلی تیپ را با شرط شرکت در عملیات ها در کنار فرماندهان گردان را، به عهده گرفت. وی به همراه سرداران لشکر محمدرسول الله (ص)، برای کمک به مردم مسلمان لبنان که مورد هجوم رژیم اشغالگر قدس قرار گرفته بودند، رفت و پس از بازگشت از این سفر به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب شد و تا زمان عملیات خیبر در این مسئولیت باقی ماند. بعد از شهادت حاج همت، فرمانده لشکر محمد رسول الله (ص)، در عملیات خیبر، فرماندهی این لشکر به شهید کریمی واگذار شد و محمدرضا دستواره نیز به عنوان قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول (ص) منصوب گردید. ایشان در مناطق اشغالی کردستان، صحنه های جبهه های جنوب کشور به ویژه عملیات والفجر 8 و جاده ام القصر در فاو حضور داشت و شجاعانه در مقابل زیاده خواهی ها رژیم بعث جنگید.
شهید محمدرضا دستواره، در تاریخ 13 تیرماه 1365، طی عملیات کربلای 1، یعنی روز آزادسازی شهر مهران، در منطقه قلاویزان- مهران به درجه رفیع شهادت رسید.

 

محمدعلی جهان آرا، فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود. وی در سال 1333 در خرمشهر به دنیا آمد. از همان دوران کودکی به همراه پدر در مجالس فراگیری قرآن شرکت می کرد و همین باعث شد که فعالیت های سیاسی- مذهبی خود را از شرکت در جلسات مسجد امام صادق (ع) آغاز کند.
محمدعلی جهان آرا، در سن 15 سالگی یعنی در سال 1348، تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) قرار گرفت و به همراه تعدادی از دوستان فعال مسجد وارد مبارزات سیاسی شد. در کنار فعالیت در انجمن های اسلامی دانش آموزان، اقدام به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد کرد و در اواخر سال 1349به همراه برادر خود به عضویت گروه مخفی حزب الله خرمشهر درآمد. این تشکل در سال 1351 توسط عوامل نفوذی رژیم شاه شناسایی شد و در جریان آن محمدعلی به همراه سایر اعضا دستگیر و مورد شکنجه و بازجویی های ساواک در خرمشهر قرار گرفت. ولی به دلیل داشتن سن کم به یک سال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل شد.
پس از آزادی از زندان، باز از مبارزات خود دست نکشید و این بار به صورت نیمه مخفی به فعالیت سیاسی خود ادامه داد. در سال 1354، پس از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل به مدرسه عالی بازرگان تبریز رفت و برای شکل گیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش کرد. در این زمان به تکثیر، پخش اعلامیه های امام (ره) و انتشار جزوه ها و بیانیه های افشاگرانه علیه سیاست های رژیم پرداخت.
در سال 1355، به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس می کرد به عضویت در گروه منصوریون درآمد و از همین دوران به علت ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناگزیر شد به صورت کاملا مخفی زندگی کند. در سال 1356، مامور جابجایی تعدادی سلاح از تهران به اهواز شد. وی در کنار فعالیت های مسلحانه، به امور سیاسی- تبلیغی نیز می پرداخت و دامنه فعالیت خود را به شهرهی تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش داد.
در پاییز سال 1357، به دنبال اعزام تانک های ارتش شاه به خیابان های اهواز و کشتار مردم، سید محمد و هم رزمانش به منظور کمک و دفاع از مردم انقلابی، در یک درگیری مسلحانه با نیروهای رژیم، خسارت های جانی و مالی بر ارتش وارد می کنند که همین امر باعث می شود تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی به صورت مخفی به مبارزه علیه استبداد بپردازد. با پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن سال 1357، وی به خرمشهر باز گشت و به منظور حراست از دستاوردهای فرهنگی و سیاسی انقلاب اسلامی و نیز برای جلوگیری از توطئه های منافقین، به همراه تعدادی از دوستان اقدام به تشکیل کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر کرد.
سید محمدعلی جهان آرا، نقش فعال و موثری در تشکیل سپاه خرمشهر داشت و مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده داشت ولی پس از زمان اندکی به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد و توانست جریان های انحرافی نظیر جریان های وابسته به «خلق عرب» و توطئه های منافقین را سرکوب و با عناصر فرصت طلب قاطعانه برخورد نموده و بساط گروهک های ضد انقلابی را برچیند. از دیگر اقدامات مهم سید محمدعلی، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود.
جهان آرا، در جریان کودتای نوژه، برای جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از طرف شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی پایگاه انتخاب شد و تا زمان تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی در این سمت بود.
نیروهای عراقی، غروب روز 31 شهریور 1359، شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند، با امید اینکه ظرف 24 ساعت شهر را به تصرف خود در آورند و از همه طرف به شهر حمله کردند. اما آنها با مقاومت دلیرانه مردم خرمشهر و نیروهای تحت فرماندهی جهان آرا روبرو شدند و نه تنها توان نظامی آن ها که بیش از دو لشکر بود زمین گیر شد، بلکه 45 روز معطل شدند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشیر، آبادان را محاصره کردند.
با توجه به تعداد کم نیروهای پاسدار سپاه خرمشهر، مردم شهر نیز بسیج شدند تا با فرماندهی شهید جهان آرا در مقابل این یورش ددمنشانه، دلاورانه بجنگند. در این زمان سید محمد علی با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کردند. ولی فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می کرد.
سید محمد علی جهان آرا با وجود نیروی نظامی کم و ادوات جنگی اندک شجاعانه جنگ را هدایت می کرد و در مقابل نیروهای بعثی دلاورانه جنگید. تا اینکه بعد از عملیات ثامن الائمه، در روز سه شنبه هفتم مهر ماه 1360، یک فروند هواپیمای سی- 130 به منظور انتقال اجساد شهدا و مجروحین جنگ به تهران و بیمارستان ها از اهواز عازم تهران شد. ولی این هواپیما در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد و سرنشینان و مجروحین نیز به درجه رفیع شهادت رسیدند. از جمله شهدای این سانحه می توان به : سردار شهید محمدعلی جهان آرا، فرمانده سپاه خرمشهر، تیمسار سرلشکر شهید ولی الله فلاحی، جانشین رییس ستاد مشترک آجا، سرتیپ شهید موسی نامجو، وزیر دفاع، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری، مشاور جانشین رییس ستاد مشترک آجا و سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز، قائم مقام فرماندهی کل سپاه اشاره کرد. بدین ترتیب سیدمحمدعلی جهان آرا در روز سه شنبه هفتم مهرماه سال 1360 بر اثر سانحه هوایی در منطقه کهریزک به درجه رفیع شهادت رسید.